سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اولدوز


ساعت 8:53 صبح سه شنبه 88/9/24

قال الله الحکیم : (من شر الوسواس الخناس الذى یوسوس ‍ فى
صدور الناس ) (ناس : آیه 5-4(

:
بگو پناه مى برم از شر وسوسه شیطانى که کارش وسوسه در دلهاى مردمان است .
امام صادق علیه السلام : ساءلت اءباعبدالله عن الوسوسة و ان کثرت فقال لا شى ء فیها تقول لا اله الا الله (811)
:
از حضرت صادق سئوال شد از وسوسه اگر چه زیاد باشد چه کنم ؟ فرمود: چیزى نیست (زیاد) ذکر لا اله الا الله را بگو.
شرح کوتاه :
شیطان بر آدمى مسلط نمى شود به وسوسه کردن وقتى که انسان از ذکر خدا اعراض کرد و امر حق را کوچک شمرد و نواهى را انجام داد، معلوم مى شود که معلول وسوسه اى بود که شیطان در دل رخنه کرده بود.
وسوسه چیزیست که از خارج قلب با اشاره دل و مجاورت طبع و خیال بوقوع مى پیوندد.
هرگاه وسوسه در قلب جا کرد، شخص را به سرگردانى و ضلالت مى کشاند. پس از فریب شیطان نباید ایمن شد؛ و دائما به مراقبت حال باید مشغول بود و در هر حال به یاد خداوند آگاه و ناظر بود، تا به صید وسوسه دچار نشد و از التجاء به حق نباید غافل شد که او بهترین یاور در دفع وسواس ‍ شیطانى است....

علت اینکه حاجیان در سه جا از زمین منى سنگ به شیطان (رمى جمره ) مى زنند(816) اینست که : وقتى ابراهیم در خواب دید که خداوند مى فرماید: اسماعیل را ذبح کن ، بدون آنکه جریان را به اسماعیل بگوید به فرزندشفرمود: پسرم طناب و کارد را بردار تا به این دره برویم و مقدارى هیزم تهیه کنیم . شیطان بصورت پیرمردى سر راه ابراهیم آمد و گفت : چه کار مى خواهى بکنى ؟ گفت : امر خدا را مى خواهم انجام بدهم . شیطان گفت : این شیطان در خواب به تو دستور داده این کار را انجام دهى ؛ ابراهیم او را شناخت و طرد کرد.
وسوسه در ابراهیم اثر نکرد نزد اسماعیل آمد و جریان کشتن را به اسماعیل گفت ، اسماعیل فرمود: براى چه ؟ گفت : پنداشته که پروردگارش او را به این کار دستور داده . فرمود: اگر امر خدا باشد قبول کنم . شیطان براى وسوسه نزد هاجر مادر اسماعیل رفت و جریان را گفت . هاجر فرمود: علاقه اى که ابراهیم به اسماعیل دارد او را نخواهد کشت ، شیطان گفت : او خیال کرده خدا او را دستور داده است ؟
هاجر فرمود: اگر خدا گفته باشد ما تسلیم او هستیم ، شیطان دور شد و نتوانست ابراهیم را از این دستور الهى به وسوسه منحرف کند، لذا سه جا ابراهیم سنگ بطرف شیطان انداخت تا دور شود؛ خدا به این خاطر، این عمل را سنت قرار داد تا حاجیان هر ساله آنرا تکرار کنند..

حکایت:

مرد سقائى در شهر بخارا بود و سى سال به خانه زرگرى آب مى برد و هیچ نظر بدى از او دیده نشد.
روزى سقا آب به منزل زرگر برد و چشم او به دست زن زرگر افتاد و به وسوسه افتاد و او را تقبیل کرد و لذت برد.
ظهر زرگر وارد منزل شد عیالش گفت : امروز تو در دکان چه کار بدى کرده اى ؟ گفت : هیچ ، اصرار کرد و مرد زرگر گفت :
زنى براى خرید دستبند به دکانم آمد و من خوشم آمد، و بوسوسه بازوى او را گرفتم و او را بوسیدم .
زن گفت : الله اکبر. مرد گفت : چرا تکبیر گفتى . زن جریان سقا و بوسیدن او را گفت ؛ که اثر وضعى عمل تو، باعث شد سقائى که سى سال با چشم پاک به خانه ما رفت و آمد داشت اینکار را کند.باتشکر اوولدووز


¤ نویسنده: یه نفر

نوشته های دیگران ( )