مبداء تاریخ ؟
نظر دانشمندان اسلامى
ابن خیشمه مى گوید ((چون آدم از بهشت هبوط کرد و فرزندانش در زمین پراکنده شدند، این جریان مبداء تاریخ بود... تا آنگاه که خداوند نوح را به رسالت مبعوث کرد، پس مردم مبداء تاریخ را بعثت نوح قرار دادند... و پس از طوفان نوح تا آتش ابراهیم ، مبداء تاریخ طوفان نوح بود... و فرزندان اسحاق مبداء تاریخ را از آتش ابراهیم تا بعثت یوسف و از بعثت یوسف تا بعثت موسى و از بعثت موسى تا بعثت سرورمان رسول اکرم که درود خدا بر او باد، گرفتند. و اما فرزندان اسماعیل ، مبداء تاریخ را از به آتش افکندن ابراهیم تا بناى کعبه تا آنگاه که پراکنده شدند، گرفتند. از آن پس ، هر کسى از آن قوم که از تهامه بیرون مى رفت ، آن را مبداء تاریخ مى گرفتند تا که لوئى بمرد.
از مرگ لوئى تا حادثه اصحاب فیل ، مبداء تاریخ مرگ لوئى بود. و از حادثه فیل به بعد تا قبل از هجرت پیامبر اسلام (ص )، مبداء تاریخ عام الفیل بود. تا آنکه مبداء تاریخ را هجرت رسول اکرم (ص ) از مکه به مدینه گرفتند)
تاریخ اسلام و مبداء آن
((ابن عساکر)) مى گوید: ((رسول اکرم (ص ) در روز ورود به مدینه (ربیع الاول ) امر به نوشتن تاریخ فرمودند.))
((یعقوب بن سفیان )) مى گوید: ((نگارش تاریخ در اسلام از روز ورود پیامبر (ص ) به مدینه است )). ((ابن عساکر)) این قول را تائید مى کند و مى افزاید که مشهور است که ((عمر بن خطاب )) دستور نگارش تاریخ را داده است-البته باپیشنهاد حضرت علی (ع)- .
((سیوطى )) با ارائه سندى مى گوید: ((هنگامى که ((پیامبر)) (ص ) به نصاراى نجران نامه اى نوشتند، بر اساس تاریخ هجرى نوشتند و به ((على )) (ع ) دستور دادند که تاریخ نامه را بنویسند و ایشان هم سال پنجم هجرى را مبداء تاریخ قرار داده و نوشتند.)) و این نشان مى دهد که ((عمر بن خطاب )) در تعیین مبداء تاریخ دخالتى نداشته است .
((بخارى )) مى گوید: ((عمر پرسید تاریخ را از چه زمانى بنویسم ؟ براى این کار مهاجرین را گرد آورد. على علیه السلام به او گفت : تاریخ را از روز هجرت پیامبر (ص ) بنویس .)) در همین رابطه ((ابن عساکر)) مى نویسد: ((ابو موسى الشعرى به عمر نامه اى نوشت که نامه هاى تو تاریخ ندارد، پس تاریخ بگذار. عمر در این باره با افرادى مشورت کرد. بعضى گفتند: بر اساس بعثت پیامبر (ص ) و برخى گفتند: بر اساس وفات رسول خدا (ص ). عمر گفت : نه ، بر اساس هجرت ایشان تاریخ را مى نویسم ...)).
بخارى مى گوید: ((قراردادى به دست عمر دادند که تاریخ آن ماه شعبان بود. عمر گفت : کدام شعبان ، اینکه در آنیم یا آنکه گذشته و یا آنکه هنور نیامده است ؟ سپس عمر به اصحاب پیامبر گفت : چیزى را براى مردم قرار دهید که با آن تاریخ را بدانند. بعضى از یاران گفتند: بر اساس تاریخ روم بنویسید. عمر گفت : تاریخ روم طولانى است ، زیرا آن تاریخ از عصر ذوالقرنین آغاز شده است . برخى گفتند: بر اساس تاریخ پارسیان باشد. عمر گفت : پارسیان نیز هر پادشاهى از آنان که به سلطنت مى رسد، تاریخ پیشین را فرو مى افکنند. آنگاه نظر همگى بر آن قرار گرفت که تاریخ را بر اساس ((هجرت )) که ده سال از آن زمان مى گذشت ، بنویسند. لذا بر اساس هجرت رسول اکرم ، مبداء تاریخ اسلام تعیین شد که تا این زمان باقى و استوار است
(لازم بذکر است که پدر علم تاریخ را هرودوت میدانند)...از این اقاویل که بگذریم ، در این میان آنچه مهم است ، بنیان تاریخ است که بر گامهاى استوار انسان بنا نهاده شده ؛ یعنى که انسان علت غائى تاریخ است . و چنین مى نماید که تاریخ به مثابه یک کل حقیقى است که ادیان و مذاهب و عقاید و آراء بشرى علت فاعلى آن هستند، چرا که بخشى از حوادث خاستگاهى فکرى عقیدتى دارند که طبعا براى شناخت آن حوادث باید مصدر آن را شناخت و این مهم مستلزم یک کار تحلیلى است و نه نقلى .
تاریخ نقلى کارش همان نقالى است و احیانا گرفتن پندى و دادن اندرزى ! آنچه سرنوشت ساز است ، بیان تحلیلى است که البته رسالتى بس عظیم است و دانش گسترده و بصیرت و بینائى ژرفى را مى طلبد....
اولدووز...